مر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.
برخی نوشته اند که: بنو زهره(قبیله عمربن سعد) نزد او آمدهاند و گفتند: تو را به خدا سوگند میدهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنک با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنی میان ما و بنیهاشم میگردد.
عمربن سعد نزد عبیدالله رفت و استعفا کرد، ولی عبیدالله استعفای او را نپذیرفت و او تسلیم شد.
برخی از تاریخ نویسان می گویند: عمربن سعد دو پسر داشت: یکی به نام حفض که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن می کرد تا با امام علیه السلام متقابله کند، ولی فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین کاری برحذر می داشت و سرانجام حفص نیز با پدرش راهی کربلا شد.
خریداری اراضی کربلا
از وقایعی که در روز سوم ذکر شده این است که امام علیهالسلام قسمتی از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع شده است از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خرید و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمانی نمایند.
برخی از تاریخ نویسان می گویند: عمربن سعد دو پسر داشت: یکی به نام حفض که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن می کرد تا با امام علیه السلام متقابله کند، ولی فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین کاری برحذر می داشت و سرانجام حفص نیز با پدرش راهی کربلا شد.
خریداری اراضی کربلا
از وقایعی که در روز سوم ذکر شده این است که امام علیهالسلام قسمتی از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع شده است از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خرید و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمانی نمایند.
امام حسین علیهالسلام وقتی به کربلا رسید زمین نینوا و غاضریه را از بنیاسد به شصت هزار درهم خرید و با آنها شرط کرد که زوارش را به قبرش راهنمایی کنند و آنها را مهمان کنند و در قبال این شرط زمین را دوباره پس از آنکه پولش را پرداخت به آنها واگذاشت. از این خبر معلوم می شود که با امام علیهالسلام چقدر کالا و پول همراه بود که مازاد آن بالغ یر شصت هزار درهم میشد.
شاهد دیگر بر عظمت این دستگاه سلطنت، قضیه محمد بشر خضرمی است که سید بن طاووس نقل نموده است که شب عاشورا یا همان شبی که مرگ دو و بر خیمه های می گشت به محمد بشر خضرمی می گفتند: پسرت در سرحد ری اسیر شد. پاسخ داد: من می خواهم پسرم اسیر باشد و من بعد از وی زنده بمانم. امام حسین علیهالسلام سخن محمد را شنید، به او فرمود: خدا به تو رحم کند، من بیعتم را از تو برداشتم و تو آزادی، هر طور می توانی در آزادی پسرت بکوش.
عرض کرد: درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم.
عرض کرد: درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم.
حضرت فرمود: این لباس ها و بردهای یمنی را به پسرت ده که در آزادی خود صرف کند. پس به او پنج دست لباس عطا فرمود که بهای آنها هزار دینار بود. معلوم نیست جنس این لباس ها چه بوده که قیمت یک دست آن دویست دینار می شد و چقدر ای این نوع لباس با حضرت بود و برای چه آنها را با خود می برد و این پرسشی است که شاید شنونده از آن بینیاز باشد.
حسین علیهالسلام بزرگتر از آن است که برای رهایی جان خود حرمت حرم خدا را بشکند.
امام با عمل خود به همه به خصوص شیعه درس دینداری داد و به آنها فهماند که در خرید زمین باید متوجه باشند اموال یکدیگر را غصب نکنند.
درسی به بشر داد به دستور الهی درسش عملی بود نه کتبی نه شفاهی
هوشیاری یاران امام علیهالسلام
هنگامی که عمربن سعد به کربلا وارد شد، عزره بن قیس احمسی را نزد امام حسین علیهالسلام فرستاد تا از امام سوال کند برای چه به این مکان آمده و چه قصدی دارد؟!
چون عزره از جمله کسانی بود که به امام علیه السلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود، از رفتن به منزل آن حضرت شرم کرد، پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند، تمامی آنها از رفتن به خدمت امام خودداری کردند!
امام با عمل خود به همه به خصوص شیعه درس دینداری داد و به آنها فهماند که در خرید زمین باید متوجه باشند اموال یکدیگر را غصب نکنند.
درسی به بشر داد به دستور الهی درسش عملی بود نه کتبی نه شفاهی
هوشیاری یاران امام علیهالسلام
هنگامی که عمربن سعد به کربلا وارد شد، عزره بن قیس احمسی را نزد امام حسین علیهالسلام فرستاد تا از امام سوال کند برای چه به این مکان آمده و چه قصدی دارد؟!
چون عزره از جمله کسانی بود که به امام علیه السلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود، از رفتن به منزل آن حضرت شرم کرد، پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند، تمامی آنها از رفتن به خدمت امام خودداری کردند!
ولی شخصی به نام کثیر بن عبدالله شعبی که مرد گستاخی بود برخاست و گفت: من به نزد حسین می روم و اگر خواهی او را خواهم کشت!
عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمی را فعلاً ندارم، ولی به نزد او برو و بپرس برای چه مقصودی به این سرزمین آمده است؟!
عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمی را فعلاً ندارم، ولی به نزد او برو و بپرس برای چه مقصودی به این سرزمین آمده است؟!
کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیه السلام رفت، ابوثمامه صائدی که از یاران امام حسین بود چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد:
این شخص که میآید بدترین مردم روی زمین است!
این شخص که میآید بدترین مردم روی زمین است!
پس ابو ثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشمیر خود را بگذار و نزد حسین علیه السلام برو!
کثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید پیام خود را میرسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.
ابو ثمامه گفت: من دستم را روی شمشیرت میگذارم، تو پیامت را ابلاغ کن.
کثیربن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمیگذارم چنین کاری کنی.
ابوثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتکاری هستی و من نمیگذارم به نزد امام بروی.
کثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید پیام خود را میرسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.
ابو ثمامه گفت: من دستم را روی شمشیرت میگذارم، تو پیامت را ابلاغ کن.
کثیربن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمیگذارم چنین کاری کنی.
ابوثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتکاری هستی و من نمیگذارم به نزد امام بروی.
پس از این مشاجره و نزاع، کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمر بن سعد شخصی به نام قره بن قیس حنظلی را به نزد خود فراخواند و گفت: ای قرّه! حسین را ملاقات کن و ازعلّت آمدنش به این سرزمین جویا شو.
قرّه بن قیس به طرف امام حرکت کرد، امام حسین علیه السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را میشناسید؟
حبیب بن مظاهر عرض کرد: آری! این مرد، تمیمی است و من او را به حسن رأی میشناختم و گمان نمیکردم او را در این صحنه و موقعیت مشاهده کنم.
آن گاه قره بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کردهاند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز هم گشت.
قرّه چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: ای قرّه! وای بر تو! چرا به سوی ستمکاران باز میگردی؟! این مرد را یاری کن که به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتی.
قرّه بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم کرد! پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او را از جریان امر باخبر ساخت، عمر بن سعد گفت: امیدوارم که خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.
حبیب بن مظاهر عرض کرد: آری! این مرد، تمیمی است و من او را به حسن رأی میشناختم و گمان نمیکردم او را در این صحنه و موقعیت مشاهده کنم.
آن گاه قره بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کردهاند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز هم گشت.
قرّه چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: ای قرّه! وای بر تو! چرا به سوی ستمکاران باز میگردی؟! این مرد را یاری کن که به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتی.
قرّه بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم کرد! پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او را از جریان امر باخبر ساخت، عمر بن سعد گفت: امیدوارم که خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.
نامه عمر بن سعد
حسان بن فائد میگوید: من نزد عبیدالله بودم که نامه عمربن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدی نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالی این شهر برای من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کردهاند، اگر آمدنم را خوش نمیدارید، باز هم گشت.
عبیدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت:
الان وقد علقت مخالبنا به یرجو النجاه ولات حین مناص
نامه عبیدالله بن عمر بن سعد
عبیدالله بن عمر بن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند؛ اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!
چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید، گفت: می پندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.
عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا می دانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.
عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهی انبوه را در سر می پروراند، و بعضی نوشته اند: مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین علیه السلام را ناخوش می دانستند و هرکس را به جنگ آن حضرت روانه می کردند، باز می گشت.
عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهی انبوه را در سر می پروراند، و بعضی نوشته اند: مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین علیه السلام را ناخوش می دانستند و هرکس را به جنگ آن حضرت روانه می کردند، باز می گشت.
عبیدالله بن زیاد شخصی را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا مساله فرار از جنگ تحقیق کند و متخلفان را نزد او برد، و او یک نفر شامی را که برای انجام امر مهمی از لشکرگاه به کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سرآن مرد شامی را از تنش جدا نمایند تا کسی جرات سرپیچی از دستورهای او را نکند! نوشته اند که آن مرد شامی برای طلب میراث به کوفه آمده بود!
عبیدالله در نخیله
عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله حرکت کرد و کسی را نزد حصین ابن تمیم- که به قادسیه رفته بود- فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخیله آمد، سپس کثیر بن شهاب حارثی و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسماء بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به طاعت و فرمانبرداری از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانی و برپا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فراخوانید؛ پس از آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله بازگشتند، و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه ها و گذرگاه ها می گشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق می کرد و آنان را از یاری امام حسین بر حذر می داشت.
عبیدالله در نخیله
عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله حرکت کرد و کسی را نزد حصین ابن تمیم- که به قادسیه رفته بود- فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخیله آمد، سپس کثیر بن شهاب حارثی و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسماء بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به طاعت و فرمانبرداری از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانی و برپا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فراخوانید؛ پس از آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله بازگشتند، و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه ها و گذرگاه ها می گشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق می کرد و آنان را از یاری امام حسین بر حذر می داشت.
عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامی که او در لشکرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولی موفق نشد و به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.
برگرفته شده از کتاب، چهره درخشان امام حسین (ع)
تاریخ : جمعه 92/8/17 | 1:8 صبح | نویسنده : نوکران آقاعلی اصغر(ع) | نظرات ()
دانلود برنامه های شب یازدهم محرم 1395
دانلود مداحی شب دهم محرم 1395
دانلود مداحی شب نهم محرم 1395
سخنرانی شب نهم محرم1395
دانلود مداحی شب هشتم محرم 1395
دانلود مداحی شب هشتم محرم 1395
سخنرانی شب هشتم محرم1395
دانلود مداحی شب هفتم محرم 1395
سخنرانی شب هفتم محرم1395
همایش شیرخوارگان حسینی (2) محرم 1395
دانلود مداحی شب دهم محرم 1395
دانلود مداحی شب نهم محرم 1395
سخنرانی شب نهم محرم1395
دانلود مداحی شب هشتم محرم 1395
دانلود مداحی شب هشتم محرم 1395
سخنرانی شب هشتم محرم1395
دانلود مداحی شب هفتم محرم 1395
سخنرانی شب هفتم محرم1395
همایش شیرخوارگان حسینی (2) محرم 1395
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید